
پروژه گرفتن و آموزش هدفمند
بعد از یاد گرفتن وبسایت نویسی و آزادی از شرکت سایت نویسی تصمیم گرفتم یک مقدار جدی تر و با برنامهتر برنامه نویسی رو ادامه بدم. تصمیم گرفتم چند تا از پروژههای توی سایتهای پروژهای مثل پونیشا رو دنبال کنم و خودم رو بسنجم که ببینم میتونم انجام بدم یا نه البته از گرفتن پروژه ترس داشتم ولی به خودم میگفتم اگر پروژهای بخوره که بشه انجام بدم شاید بگیرم و مدام هم دنبال یک نفر میگشتم که با هم پروژه رو بگیریم و میترسیدم پروژهای رو یک نفری بگیرم.
برنامهنویسی و کد نویسی
یه مدت دنبال این بودم که اصلا برنامهنویسی حرفهای چطور هست و اصلا برنامه نویس چقدر داریم توی ایران و چطور میشه باهاشون حرف زد و کلی موضوعات دیگه اگر بخوام دقیق تصورم در مورد کار توی شرکتها و برنامهنویسها رو بگم اینطوری بود که میدونستم یه عده برنامهنویس هستند ولی اصلا فکر نمیکردم تعدادشون زیاد باشه و باورم نمیشد بتونم کار گیر بیارم.
توی همین گشت و گذر ها رسیدم به این که برنامه نویسی و کد نویسی متفاوت هستند و فهمیدم من هنوز توی لایه کد نویسی هستم و برنامهنویسها چیزهای بیشتری برای ارائه دارند. در مورد برنامهنویسی اصولی خوندم و با الگوهای طراحی آشنا شدم و مدام در حال مطالعه بودم ولی اکثر منابعی که به دستم میرسید یا در مورد php و وب بود یا در مورد جاوا و خیلی منابع سی پلاس پلاسی پیدا نمیکردم و هرچقدر هم دنبال منابع میگشتم به جایی نمیرسیدم یکی از اصلی ترین دلایلش هم این بود که یک مسیر آموزشی برام وجود نداشت یعنی وقتی منابعی هم پیدا میکردم نمیتونستم ازشون استفاده کنم و مثلا به یه کتاب میرسیدم میدیدم چیزی که داره توی کتاب آموزش میده خیلی پیشرفته هست و پیشرفرض کتاب در نظر گرفته که باید یه چیز هایی رو بلد باشی و مثل دانشگاه نیست که پیش نیاز و هم نیاز مباحث رو معرفی کنند توی کتابهاشون و این باعث سردرگمی بیشتر من میشد.
18 ساعت در روز
انقدر توی یادگیری و آموزش عمیق شده بودم که تقریبا روزی 18 ساعت رو پای سیستم بودم و بیشتر وقتم رو پای یادگیری میگذروندم و مدام از این ناراحت بودم که چرا اصلا باید بخوابم و دنبال این بودم اگر بشه نخوابم و بیشتر وقت بذارم برای کار تا بتونم بهتر بشم. توی همین موقعها بود که با یک نفر که یه حالت خاصی توی دانشگاه داشت آشنا شدم بهش میگفتند علی TN شخصیت جالبی بود بعضیا ازش به عنوان هکر یاد میکردند و خیلی از همکلاسیهاش مسخرش میکردند. من بعد آشنا شدن فهمیدم حالت هکرها رو به خودش گرفته و مسیرش رو طوری طراحی کرده که تا الان خیلی توی این مسیر پیش رفته و در ادامه هم قطعا هکر میشه یه لپتاپ خاص کوچیک داشت و ریشهای بلند و مدل حرفزدن خاص خودش و یکی دو سال هم از ما بالاتر بود توی زمان آشناییم باهاش متوجه خیلی از شباهتهام باهاش شدم یکی این که به طرز شگفتآوری متمرکز بود روی مسیرش و خیلی چیزای اضافی توی مسیر داشتند اذیتش میکردند یادمه یکبار صحبتمون به اینجا ختم شد که با این که باید یه ساعتی رو توی روز بخوابیم مشکل داشتیم و به این درک رسیده بودیم که خواب چیزی جز زجر نیست و بجای خواب میشد خیلی کارهای بیشتر کرد. توی اون دوره فکر میکردم خیلی دارم پیش میرم (توی قسمتهای بعدی داستان توضیح میدم که چرا میگم فکر میکردم).
کیوت
با دنبال کردن کارهای برنامهنویسی متوجه شدم معمولا یه پکیج کامل برای برنامهنویسی لازم هست یعنی نمیشه بگی من این قسمت از پروژه رو انجام میدم و بقیه قسمتها کار من نیست و فقط در صورتی میشد اقدام کرد برای گرفتن پروژه که شما کل موضوع پروژه رو مسلط بودی و باید تمامش رو انجام میدادی ولی حقیقت اینه معمولا همه پروژهها یه چیزی داشتند که من بلد نبودم پس تصمیم گرفتم در راستای انجام پروژه مضووعاتی که بیشتر کاربرد دارند رو یاد بگیرم یکیشون GUI بود که کیوت برای GUI روی سی پلاس پلاس معرفی شده بود و من به شدت دنبال منابع آموزشی فارسیش بودم و بعد کلی دست و پا زدن و نصب کیوت اولین برنامم رو باهاش نوشتم و از بالا اومدن یک صفحه گرافیکی هیجان زده شدم و تشنگی من برای یادگیری چندین برابر شد و مدام دنبال این بودم که چطور میشه باهاش برنامههای خفن و بزرگ نوشت رسیدم به کتاب آموزش کیوت که گویا یکی با مشورت با اسدزاده نامی نوشته بودش من سریع کتاب رو دانلود کردم و یک برنامه ساده باهاش نوشتم و همون شد خط شروع من و مدام داشتم مثل اوایل برنامهنویسی با تشنگی هرچه بیشتر آموزشش رو از هر منبعی دنبال میکردم و هم زمان سعی میکردم توی گروه تلگرام کیوت فعال باشم ولی از اونجایی که مبتدی بودم وقتی سوالی میپرسیدم حرفهای تر های گروه به شدت بهم حمله میکردند و در کل رفتار خوبی نداشتند و من با این رفتار غریبه نبودم و خودم نشستم پای آموزش و منابع انگلیسی و مدام زبانم رو تقویت کردم و یک بازه توی دست و پای حرفهایترها نبودم. بعد مدتی شروع کردم کمک به بقیه افرادی که مثل خودم توی آغاز مسیر بودند و مشکلاتشون رو حل میکردم ت ااین که کارم به جایی رسید که به کسانی کمک میکردم که داشتند روی پروژههای واقعی کار میکردند و تقریبا میتونستم توی خودم حس کنم که دیگه آمادگی ورود به بازارکار رو دارم و کمک به اون افراد هم کاملا بدون توقع متقابل انجام می دادم و حسابی انرژی میذاشتم چون اعتقاد دارم وقتی دارم کاری رو انجام میدم باید تمرکزم روی کار باشه حالا مهم نیست بابتش پولی میگیرم یا نه.
قسمت بعد «اولین پروژه»